رمضان فتاح حصاری

وبلاگ شخصی
وا فریادا ز عشق وا فریادا   کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا   ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

***

گفتم صنما لاله رخا دلدارا   در خواب نمای چهره باری یارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه   خواهی که دگر به خواب بینی ما را

***

در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا   طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکده‌ای   می نوش که عاقبت بخیرست ترا

***

وصل تو کجا و من مهجور کجا   دردانه کجا حوصله مور کجا
هر چند ز سوختن ندارم باکی   پروانه کجا و آتش طور کجا

***

تا درد رسید چشم خونخوار ترا   خواهم که کشد جان من آزار ترا
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز   دردی نرسد نرگس بیمار ترا

***

گفتی که منم ماه نشابور سرا   ای ماه نشابور نشابور ترا
آن تو ترا و آن ما نیز ترا   با ما بنگویی که خصومت ز چرا

***

یا رب ز کرم دری برویم بگشا   راهی که درو نجات باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان کن به کرم   جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما

***

یا رب مکن از لطف پریشان ما را   هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم   محتاج بغیر خود مگردان ما را

***

گر بر در دیر می‌نشانی ما را   گر در ره کعبه می‌دوانی ما را
اینها همگی لازمهٔ هستی ماست   خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را

***

تا چند کشم غصهٔ هر ناکس را   وز خست خود خاک شوم هر کس را
کارم به دعا چو برنمی‌آید راست   دادم سه طلاق این فلک اطلس را

***

یا رب به محمد و علی و زهرا   یا رب به حسین و حسن و آل‌عبا
کز لطف برآر حاجتم در دو سرا   بی‌منت خلق یا علی الاعلا

***

ای شیر سرافراز زبردست خدا   ای تیر شهاب ثاقب شست خدا
آزادم کن ز دست این بی‌دستان   دست من و دامن تو ای دست خدا

***

منصور حلاج آن نهنگ دریا   کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا
روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد   منصور کجا بود؟ خدا بود خدا

***

در دیده بجای خواب آبست مرا   زیرا که بدیدنت شتابست مرا
گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی   ای بیخبران چه جای خوابست مرا

***

آن رشته که قوت روانست مرا   آرامش جان ناتوانست مرا
بر لب چو کشی جان کشدم از پی آن   پیوند چو با رشتهٔ جانست مرا

***

پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را   گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توأم اگر نبینی چه عجب   من جان توأم کسی نبیند جان را

***

ای دوست دوا فرست بیماران را   روزی ده جن و انس و هم یاران را
ما تشنه لبان وادی حرمانیم   بر کشت امید ما بده باران را

***

تسبیح ملک را و صفا رضوان را   دوزخ بد را بهشت مر نیکان را
دیبا جم را و قیصر و خاقان را   جانان ما را و جان ما جانان را

***

هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا   عیب ره مردان نتوان کرد آنرا
تقلید دو سه مقلد بی‌معنی   بدنام کند ره جوانمردان را

***

دی شانه زد آن ماه خم گیسو را   بر چهره نهاد زلف عنبر بو را
پوشید بدین حیله رخ نیکو را   تا هر که نه محرم نشناسد او را

***

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ   گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست   صد بار اگر توبه شکستی بازآ

***

ای دلبر ما مباش بی دل بر ما   یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما   یا دل بر ما فرست یا دلبر ما

***

ای کرده غمت غارت هوش دل ما   درد تو شده خانه فروش دل ما
رمزی که مقدسان ازو محرومند   عشق تو مر او گفت به گوش دل ما

***

مستغرق نیل معصیت جامهٔ ما   مجموعهٔ فعل زشت هنگامهٔ ما
گویند که روز حشر شب می‌نشود   آنجا نگشایند مگر نامهٔ ما

***

مهمان تو خواهم آمدن جانانا   متواریک و ز حاسدان پنهانا
خالی کن این خانه، پس مهمان آ   با ما کس را به خانه در منشانا

***

من دوش دعا کردم و باد آمینا   تا به شود آن دو چشم بادامینا
از دیدهٔ بدخواه ترا چشم رسید   در دیدهٔ بدخواه تو بادامینا

***

بر تافت عنان صبوری از جان خراب   شد همچو ر کاب حلقه چشم از تب و تاب
دیگر چو عنان نپیچم از حکم تو سر   گر دولت پابوس تو یابم چو رکاب

***

گه می‌گردم بر آتش هجر کباب   گه سر گردان بحر غم همچو حباب
القصه چو خار و خس درین دیر خراب   گه بر سر آتشم گهی بر سر آب

***

کارم همه ناله و خروشست امشب   نی‌صبر پدیدست و نه هو شست امشب
دوشم خوش بود ساعتی پنداری   کفارهٔ خوشدلی دوشست امشب

***

از چرخ فلک گردش یکسان مطلب   وز دور زمانه عدل سلطان مطلب
روزی پنج در جهان خواهی بود   آزار دل هیچ مسلمان مطلب

***

بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب   بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان می‌خواهی   آزار دل هیچ مسلمان مطلب

***

ای ذات و صفات تو مبری زعیوب   یک نام ز اسمای تو علام غیوب
رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد   نه نوح بود نام مرا نه ایوب

***

ای آینه حسن تو در صورت زیب   گرداب هزار کشتی صبر و شکیب
هر آینه‌ای که غیر حسن تو بود   خواند خردش سراب صحرای فریب

***

تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت   افکند دلم برابر تخت تو رخت
روزی بینی مرا شده کشتهٔ بخت   حلقم شده در حلقهٔ سیمین تو سخت
۰ نظر ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۵